اولین ناهار جمعه پاییزی🍁🍂
💔🥀🍁🍂
پاییــز می رســد کــه مــرا مبتلا کند
بـا رنــگ هـــای تــازه مــرا آشنا کنــد
پاییز می رسد که همانند سـال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه جا کند
او می رسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغــچـه را بــر مــلا کنــد
او قول داده است که امسال از سفر
انــدوه هــای تـازه بیــارد -خـداکنــد-
او می رسد که بازهم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند
پاییز عاشق است وَ راهی نمانده است
جز این که روز و شب بنشیند دعا کند
شاید اثـر کند و خـداوندِ فصــل هــا
یک فصل را به خاطر او جابه جا کند
تقویم خواست از تــو بگیرد بهــار را
تقـدیـــر خواست راه شما را جدا کند
خش خش…! صدای پای خــزان است، یک نفر
در را بـــه روی حضــرت پاییــز واکند!
علیرضا بدیع
...